۱۱ خرداد ۱۴۰۳شهیدان مقاومت
نامه غلامرضا خسروی به خانم مریم رجوی از بند۳۵۰ اوین: 
من هر لحظه آمادهٔ شهادت در راه خلق 
و آرمانهای رهایی‌بخش مجاهدین خلق ایران می باشم 
برای آن هم افتخار می‌کنم
 
خانم مریم رجوی ـ ۶ تیر۱۳۹۳
از غلامرضا تا دیگر زندانیان مجاهد و مبارز
اثبات کردند که مقاومتشان ولو با دستهای بسته و در کنج زندانها 
عین نبرد و کارزار سرنگونی است
 


گفتگو با غلامرضا خسروی منتشر شده در اینترنت در سال ۹۲
من هر لحظه آمادهٔ شهادت در راه خلق و آرمانهای رهایی‌بخش مجاهدین خلق ایران می‌باشم و همین حکم اعدام را هم در چارچوب قضا و قدر الهی دانسته و هر شرایطی و هر حکمی را خیر مطلق می‌دانم و با جان و دل می‌پذیرم و برای آن هم افتخار می‌کنم.
نامه غلامرضا خسروی به رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت 
از بند ۳۵۰ اوین -۱۱اردیبهشت ۹۳
رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت خواهر مجاهد مریم رجوی
با سلام و درودهای بیکران.
پس از ۱۵ روز و با بازگشت به بند ۳۵۰ از سلول‌های ۲۴۰ زندان اوین، در جریان تلاشهای مستمر و پیگیر شما در حمایت از حقوق زندانیان مظلوم و بی‌دفاع و آسیب دیده از یورش وحشیانه مزدوران رژیم ضدبشری آخوندی قرار گرفتم. لذا برخود دیدم تا از همه مجاهدتهای شما و سایر خواهران و برادران مجاهدم و اعضا و وابستگان شورای ملی مقاومت تشکر و قدردانی نمایم. باشد تا این رنج ها و شکنج ها ره به پیروزی نهایی مردم ایران که همانا استقرار دموکراسی و آزادی است بازنماید.
سلام بر خلق
سلام بر آزادی
فرزند کوچک خلق قهرمان ایران غلامرضا خسروی
۱۱ اردیبهشت هزار و سیصد و نود وسه
 
سخنرانی خانم مریم رجوی در ۶ تیر ۹۳ در گردهمایی سالانه مقاومت در پاریس
حمله وحشیانهٔ رژیم به بند ۳۵۰ در زندان اوین، همان کانون شورشی اشرف۳۵۰، وسیله‌یی برای آزار و ارعاب زندانیان سیاسی و جامعهٔ ایران بود.
درود بر غلامرضا خسروی که خود را با سرخترین و ممنوع‌ترین نام، یعنی مجاهدین، معرفی نمود و در منتهای بی‌باکی به قلب ارتجاع شلیک کرد و این‌چنین آرمانش را جاودانه کرد.
غلامرضا گفت: «من هوادار سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بوده و هستم».
مردم ایران از قهرمانی او به خود بالیدند و جوانان از جسارت او درس آزادگی و پیکار گرفتند.
آری، زندانیان دلیر از غلامرضا تا دیگر زندانیان مجاهد و مبارز، زندانیان کرد و عرب و بلوچ و اهل سنت که این روزها در معرض اعدام و شهادت هستند، به‌خوبی اثبات کردند که مقاومتشان ولو با دستهای بسته و در کنج زندانها عین نبرد و کارزار سرنگونی است. مبارزه‌یی که مبارزه‌یی که در آن، جلاد هر دم در مقابل عزم زندانی به زانو در می‌آید و تاریخ گواهی می‌دهد که تا چنین مبارزه‌یی هست، دیکتاتورها هرگز در امان نخواهند بود.
سلام بر شهیدان
و سلام بر ایستادگان.
سلام بر شهیدان
و سلام بر ایستادگان.
************
کانون شورشی ۳۵۰ 
سوگند وفا و خروش مجسّم «بیا، بیا» 
مجاهد اشرف‌نشان غلامرضا خسروی
قهرمانی که مرگ را مُسَخّر کرد
خلیفه خبیث و خون‌ریز ولایت و عملهٔ مزدور جنایت و شقاوت 
 را در پای طناب دار و افتخار، به باد تمسخر گرفت
می‌خواستند او را به زانو درآورند 
اما او هیبت و صولت خلیفه و جلادان و تمامی فرّاشان و ردیه نویسان 
و روضه‌خوانان نظام را در حوزه‌های داخل و خارج کشور در هم شکست
 به آنها تُف کرد شاید که چگونه زیستن و چگونه مردن بیاموزند
روان یکایک شهیدان قتل‌عام اشرف 
شکوفا و تکثیر شده در گوهردشت و اوین
 و زندانهای سراسر میهن
 شاد و سرافراز باد
روز بزرگ عدالت 
و آتشفشان خشم خلق نزدیک می‌شود
دژخیمان و مزدوران در هر کجا که باشند
 گریزی نخواهند یافت
زبان حال هر مجاهد بازگشت‌ناپذیر
در مصاف و هماوردی تاریخی رژیم این است: 
من هم مجاهد خلقم
می‌خواهم مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم
بگذارید آزمایش خود را به پایان برسانم
مسعود رجوی- ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
با درود به یکانهای قهرمان فدایی
و تبریک عید میلاد پیامبر جاودان آزادی
و میلاد سوگند وفا، فرمانده دسته‌ٔ تاریخی مجاهدین، عباس علمدار.
یار تمام‌عیار اشرف‌نشان، غلامرضا خسروی،
پس از ۱۲ سال پایداری در اوین و سایر زندانهای رژیم،
پس از ۴۰ ماه ایستادگی در سلول انفرادی،
در پنجمین سالی که زیر حکم اعدام می‌زیست و ۵۵ ماه شب را با حکم اعدام در ”آماده باش“ به صبح می‌رساند،
پس از ضرب و شتم و پاره شدن گوش در ۲۸ فروردین امسال در بند ۳۵۰ اوین،
پس از سلول انفرادی و ۲۳ روز اعتصاب غذا،
و پس از چندین دور که تا آستانه اعدام پیش رفت، در روز میلاد امام حسین، پر کشید. بر آستان پیامبر جاودان آزادی سر سایید و به معراج و دیدار رفیق اعلی شتافت.
می‌خواستند او را به زانو درآورند، اما او هیبت و صولت خلیفه و جلادان و تمامی فرّاشان و ردیه نویسان و روضه‌خوانان نظام را در حوزه‌های داخل و خارج کشور، در هم شکست. به آنها تُف کرد شاید که چگونه زیستن و چگونه مردن بیاموزند.
وه که چه رستگاری و مرتبت عظیمی که با آزمایشهای پیاپی، بر ایمان و شأن مجاهدی او میافزود. لِیزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ
روحی سرکش و پرغرور که نه فقط در قفس خلیفه ارتجاع بلکه حتی در کالبد ”خود“ هم نمی‌گنجید اکنون در کنار جاودانه‌فروغ ها و شهیدان اشرف و لیبرتی آرام گرفته و خشنود است.
یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَّرْضِیةً
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی
وَادْخُلِی جَنَّتِی
ای روان آسوده، اطمینان یافته (یک‌سویه و خالص شده)،
(ای گوهر ناب در کورهٔ گدازان انواع آزمایش‌ها)
(دیگر کفایت است.)
بازگرد!
بازگرد به جانب آفریننده و پروردگار تکامل بخش خود، خشنود و خشنود شده
(یار پسندید ترا.)
پس (در جمع یاران) به میان بندگان مختّص من در آی!
و به بهشت برین من داخل شو!
در روانشناسی و انسان‌شناسی قرآن، ”نَفْس“ یعنی همان خویشتن خویش در سه حالت طبقه‌بندی می‌شود:
-یکی، همان وضعیت و نفس خود بخودی و هدایت ناشده است. فرو می‌برد. مقهور تعادل قواست. به تسلیم به دنیای حیوانی و سوء و زشتی فرا می‌خواند (لأَمَّارَة بِالسُّوء). آیه ۵۳ سوره یوسف
تابع معادلات و کارکردهای وحشی و حیوانی همین رژیم ضدانسانی است. غرقه در جنسیت و فردیت فرو برنده و رفاه و منفعت شخصی است. عنود و کفور است. عِناد و ناسپاسی می‌ورزد. از چنین موجودی بیهوده انتظار وفا و مقاومت و انتظار صدق و فدا نباید داشت.
-دیگری نفس لوامّه است که خدا بر اهمیت و کارکرد آن سوگند می‌خورد (وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ)
آیه ۲ سوره قیامت 
سوگند به شرم کردن و احساس شرم که نخستین احساس انسانی و انقلابی است. این مقدمه و لازمه شورشگری است.
این همان خویشتن ملامت گر، نکوهشگر، شورشگر، شرمنده و بدهکار، که به انتقاد و نقّادی از نفس امّاره می‌پردازد.
این همان ”جهاد اکبر“ یا“عملیات جاری“ و تلطیف و تغسیل و تزکیه وجدان انسانی است تا از حالت نخراشیده و خودبه‌خودی خارج شود و به استخراج و بارز کردن گوهر وجودی خود نائل گردد.
این همان استخراج الماس انسانی از عمق طبقات ارتجاع و بهره کشی است.
این بالاترین هنر انسانی است. ظرفیتهای نهفته و خاموش را فعلیت می‌بخشد و از شامگاه امکان به بامداد تحقق می‌رساند. فاصله عمق دره وحشی‌گری و ارتجاع و عملکرد ضدانسانی تا نوک قله انسانیت اینچنین طی می‌شود. کشف خویشتن انسانی، با همه ظرفیتها و توانمندی، با ”می‌توان و باید“ ها. کاری که فقط در جمع و در جنگ با موانع تکامل و سدّ راه انسان در هر مرحله و دوران طی می‌شود. اگر غیر از این بود، هیچکس نه در اشرف و لیبرتی، نه در شکنجه‌گاهها و زندانهای شاه و شیخ، و نه در مسیر مبارزه‌ای بس پرفراز و نشیب و طولانی، دوام و قوام نمی‌آوَرْد. ناگزیر در نقطه‌ای مغلوب و مقهور می‌شد. در هم می‌شکست و در دنیای ارتجاع و بورژوازی ذوب می‌شد و تحلیل میرفت.
اما اگر خویشتنِ نکوهشگرِ خودساز، افتان و خیزان، اما شورشگر و رزمنده، همه آزمایشها را از سر بگذراند، به خویشتن دیگری دست می‌یابد. گام به گام، بر خود تسلط و کنترل بیشتری پیدا می‌کند که مضمون ”تقوا“ و مرزبندی با دنیای کهن و عقب برنده است. از این پس به ایمان و اعتماد به‌نفس کامل دست پیدا می‌کند و به خویشتنِ اطمینان یافته، یکسویه و خالص شده ارتقا می‌یابد.
(النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)
از آیه ۲۷ سوره فجر
این ”خویشتن“، دیگر، تسلیم ناپذیر و بنابراین شکست ناپذیر است. در برابر شیطان ضدبشر و در مبارزه با نیروهای اهریمنی:
-شکننده و لرزان نیست. استوار و پایدار است.
-نمی لرزد و لپّر نمی‌خورد، می‌لرزاند.
- خسته نمی‌شود، خسته می‌کند.
-نمی‌ترسد، می‌ترساند.
-مقهور نمی‌شود، فتح و تسخیر می‌کند.
سرشار، خرّم، شکوفا و خشنود. راضی و رضایت یافته.
اکنون قبول و پسندیده و در ترازوی آفرینش، دوست داشتنی شده است.
این خداست که او را دوست دارد.
انسان اینچنین از خود به خدا می‌رسد «سایه در خورشید گم شد والسلام».
ماهمه سرگشتگان درگهیم (۲)
بی دلان و بی‌قراران رهیم
لاجرم اینجا سخن کوتاه شد
رهرو و رهبر نماند و راه شد
داشتم از غلامرضا خسروی می‌گفتم. قهرمانی که مرگ را مُسَخّر کرد. خلیفه خبیث و خون‌ریز ولایت و عملهٔ مزدور جنایت و شقاوت را، در پای طناب دار و افتخار، به باد تمسخر گرفت.
شنبه شب که او را به پای دار می‌بردند، شنیدم که ساعاتی قبل، با دست‌بند و پابند، به او ملاقات کوتاهی با خانواده‌اش دادند تا با این ”تدبیر“ جانب ”اعتدال“ هم رعایت شده باشد و بگویند ملاقات هم داده‌اند!
برایش دعا کردم و آیات استقامت و پایداری خواندم. با آن همه اطلاعیه و بیانیه‌ها و تظاهرات و اقدامات پیشین؛ از جانب رئیس جمهور برگزیده مقاومت، شورا، مجاهدین، هموطنانمان و سازمانهای بین‌المللی مدافع حقوق‌بشر، او در موقعیتی بود که اگر لب تر می‌کرد، رژیم هرگز او را به قربانگاه نمی‌برد.
در اخبار مصاحبه‌یی از او پخش شد و همه چیز را برایم روشن کرد.
در این مصاحبه، سوابق خودش را از ۱۶ سالگی با مجاهدین توضیح داده و در آخر، نقشه مسیرش را هم معین و تا آخرین نفس تجدید عهد کرده بود.
این مصاحبه را در روز ۱۷ شهریور ۹۲ یعنی دقیقاً یک هفته بعد از ۱۰ شهریور در اشرف و ۵۲ شهید آن انجام داده است.
بنظر می‌رسد که خبرهای اشرف و شاید هم تصاویر ماهواره را دریافت کرده و در آن ایام، یک بار دیگر، خود را با مجاهدان اشرفی و لشکر فدایی، به‌طرزی گسست ناپذیر، پیوند زده است.
گویا که در هر زمان و هر مکان، برای ساختن یک، دو، سه، صد و. هزار اشرف دیگر، به‌معنی ”کانون شورش“ و مقاومت و ایستادگی علیه فاشیسم دینی،، عزم جزم کرده باشد.
در این مصاحبه شگفت، که از اوین انجام داده، به دشمن و دژخیم به‌روشنی و با صد زبان ”بیا، بیا“ می‌گوید. در آن، از بیم و باک از دشمنی که در چنگالش اسیر است و حتی اندکی مراعات، اثری نیست.
بر عهده خود دیدم که باید این نکته را با صاحبان خونها و شهیدان در اشرف و لیبرتی و اوین و گوهردشت و زندانهای سراسر ایران، یعنی خلق در زنجیرمان در میان بگذارم.
پس از اسطوره اشرف با کهکشان شهیدانش و ”درس درخشان زهره“ گویا که عزم جزم کرده است بند ۳۵۰ را بشوراند و به اشرف۳۵۰ بالغ کند و در همانجا با دیگر زندانیان مقاوم، پوزه دشمن را به بهای ضرب و شتم سنگین و انفرادی و اعتصاب غذا، به خاک بمالد و پرچم مجاهد اشرفی را در هر زمان و هر مکان به اهتزاز در بیاورد.
این، پرتو دیگری از اسطوره مجاهد خلق و درس درخشانی است که دیوارهای قطور و سیمانی اوین را در هم شکافت و بند ۳۵۰ را فتح و مسخَّر کرد. والّا چه نیازی بود که رژیم یک چنین آبروریزی داخلی و بین‌المللی را به جان بخرد و با اتهامات مسخره، آن هم در عید میلاد امام حسین، طناب دار به گردنش بیندازد؟
بیاد آوردم که بعد از کهکشان اشرف در ۱۰ شهریور۹۲، یاران اشرف‌نشان در زندانهای سراسر ایران به‌نحو فوق‌العاده‌ای برانگیخته شدند و پیام‌هایی می‌دادند که نشان می‌داد در آنها، هر گونه ترس از رژیم فرو ریخته است.
 
 
 
با پیام هایشان دربارهٔ اشرف و مجاهدین، در آن زمان هم به رژیم «بیا، بیا» می‌گفتند.
بیاد آوردم که کمتر از دو ماه بعد، ۱۶ تن از برادران بلوچمان در زندان زاهدان به‌طور جمعی در جنایتی بزرگ علیه بشریت به‌دار آویخته شدند. تعدادی از آنها در شمار امضاکنندگان بیانیه‌یی بودند که بلافاصله پس از اعدام جمعی، گروگانگیری و تخریب و انفجار در اشرف اعلام کردند که «مجاهدین به‌خاطر دفاع از حقوق ملت ایران کشته شدند». هم‌چنین گواهی داده بودند که مجاهدین «خانه و وطن خویش را ترک کردند تا از حق و حقوق ملت ایران دفاع کنند». آنها به‌خوبی می‌دانستند که موضوع مجاهدین بالاترین و سفت و سخت‌ترین ملاک و معیار و خط قرمز رژیم ضدبشری است. آن‌قدر که حتی در سواحل امن هم، کسی به‌سادگی به آن نزدیک نمی‌شود. والا بسیاری امتیازات دنیوی را از دست خواهد داد. هم‌چنان که اگر خود را به ننگ طعن و لعن کردن مجاهدین بیالاید هر چند هم که آبرو باخته شود و به برگ سوخته یا نیم‌سوز تبدیل گردد، زندگی‌اش به‌خوبی تأمین می‌شود.
پس آیا گواهی بر حق و دفاع از مجاهدین از جانب زندانی دست بسته و در غل و زنجیر، منتهای پاکبازی و جانباختگی نیست؟
آیا این، حداکثر رشادت و حداکثر تهاجم سیاسی و آرمانی و «بیا، بیا» گفتن به دژخیم نیست؟ سلام الله علیهم.
غلامرضا خسروی اما، خروش و شاخص و پرچم برافراشته دیگری از همین «بیا، بیا» گفتن به دشمن در قلب حکومت و در بطن حاکمیتش در اوین بود. این خروش مجسم، به پاره‌ای از ”سوگند وفا“ فرمانده و سردسته تاریخی مجاهدین، عباس نامدار، همان ابوالفضل علمدار، تبدیل شد.
بیچاره شب‌پرستان. همانها که غلامرضا پوزه آنها را به خاک مالید و در مصاحبه‌اش گفت: «بعد از آزادی از زندان به‌رغم قبولی در کنکور ورودی دانشگاه از ادامه تحصیل محرومم نمودند و شرط ورودم به دانشگاه را قبول همکاری اطلاعاتی با وزارت اطلاعات قرار دادند که هیچ وقت آن را نپذیرفتم».
اینهم نمونه و پیام تکثیر شده دیگری از هیهات گفتن مجاهدین در اشرف و لیبرتی و در داخل زندانها و شکنجه‌گاههای رژیم ضدبشری رو در روی کفتار ولایت و شغالها و آشغالهای دور و نزدیکش.
مدتهاست که مجاهدان اشرفی در زندان و رزمگاه لیبرتی، مکرر در مکرر، بین موشک خوردن و موش شدن در برابر رژیم، مخیر می‌شوند هیهات مناالذله. “ .
در مورد غلامرضا، در حالی‌که کماکان ”دندان کینه بر جگر خسته بستهام، همان‌طور که بعد از ۱۹ فروردین و حمله زرهی به اشرف نوشتم، از من انتظار تسلیت نداشته باشید. جز غرور و زیبایی و افتخار چیزی نمی‌بینم.
به غلامرضا و همبندان و یاران قبل و بعد از او، در هر کجا که در تکثیر اشرف و ”کانون‌های شورش“ علیه نظام جور و جنایت، پاکبازی و مجاهدت و مبارزه می‌کنند،
به آنانکه در محاصره عمله جور و ستم، در معرض تیغ و تبر و زرهی و موشک ایستاده‌اند،
به آنانکه در معرض دشنه و مهمیز و جان باختن قرار دارند،
به آنانکه جز برای آزادی و خدمت به خلق ستمدیده ترک خانمان و عزیزان نکردند،
فقط می‌گویم:
فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیعِکمُ الَّذِی بَایعْتُم بِهِ وَذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ آیه ۱۱۱ سوره توبه 
بشارت و تهنیت ایدئولوژیک، به داد و ستدی که با خدا و خلق به آن برخاستید،
سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در امجدیه
پس ای مادران شهدا ای خواهران شهدا فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به فذالک هو الفوز العظیم. بشارت باد به شما برای خرید و فروشی که کردید این همان رستگاری بزرگه. بله در مقابل هر دست ده دست هر چشم صد چشم هر سر و قلب هزار تا. بله مادران شهدا به جای هر فرزند شما حالا در سراسر کشور هزاران فرزند دارید
این همان رستگاری عظیم است. این همان چشمهٔ خورشید جهان افروز است که پیروزی بزرگ ملت ایران را نوید می‌دهد.
روان شهیدان قتل‌عام زندانیان سیاسی پس از زهر آتش بس
و روان جاودانه فروغها،
روان یکایک شهیدان قتل‌عام اشرف، تکثیر شده در گوهردشت و اوین و زندانهای سراسر میهن،
شاد و سرفراز است.
پیام به مردم ایران، در سراسر میهن اشغال شده، با چنین فرزندان برومندی، باز هم این است که:
رود خروشان خون شهیدان، در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادی ایران ضامن پیروزی محتوم خلق ماست.
این پیام را گفته‌ایم و من از فریاد زدن و تکرار آن تا آزادی خلق و میهن، خسته نمی‌شوم. اگر دلیلش را بپرسید، سعی می‌کنم با یک مثال تاریخی منظورم را برسانم:
می‌گویند که شیر پیروزمند خدا، امیر مومنان و مولای متقیان که در جنگ اُحُد ۹۰ زخم بزرگ و کوچک برداشته بود و دَم بر نمی‌آورد، فقط یک بار در عمرش صدایش را در برابر پیامبر رحمت و رهایی بلند کرد و خروشید.
این در زمانی بود که در جنگ احزاب، پس از ۲۰ روز بن‌بست و توقف در آن جنگ، آن عفریت غول پیکر و هیولای مشهور عرب (عمروبن عبدِوُدّ) از خندق به این سو پرید. اسب می‌تاخت، گرد و خاک می‌کرد و حریف می‌طلبید. شمشیر را هم‌چون فرفره گِرد سر می‌چرخاند و نعره می‌زد که مگر شما نمی‌گویید کشته‌های شما به بهشت می‌روند؟! پس چرا کسی برنمی خیزد تا من او را به بهشت بفرستم؟! بی‌دریغ رجز می‌خواند و قهقهه می‌زد و نعره می‌کشید که صدایم گرفت بس که فریاد زدم و حریف طلبیدم.
راستی هم‌چنان رعبی در دلها افکنده بود که کسی را یارای به میدان رفتن و هماوردی نبود، به جز علی که دو بار از پیامبر رُخصت طلبید، اما پیامبر نگران و در تشویش از دست دادن علی، اجازه نمی‌داد و در انتظار برخاستن دیگرانی بود که قوی پیکر و زورمندتر از علی باشند. اما کسی یارای برخاستن نداشت.
در تعادل‌قوای صوری و ظاهری، و در قیاس جثه و پیکر، ابوتراب خاکسار و خاک نشین، کوچکتر از آن می‌نمود که به نبردی پیروزمند با آن غول دوران جاهلیت برود.
وقتی که علی برای سومین بار رُخصت خواست، این بار پیامبر برآشفت و به طعنه گفت: این عمروبن عبدود است! این عمروبن عبدود است!
منظور پیامبر این بود تا به علی بفهماند حریف کیست و علی بر جای خود بنشیند.
اما علی هم صبرش به سر آمد و در مقابل پیامبر که می‌گفت: «این عمروبن عبدود است!» برخاست و برخروشید که: من هم علی هستم!
بقیه ماجرا را همه می‌دانند و نیازی به بازگو کردن آن نیست. الا این‌که خاطرنشان کنم، درست است که هیولای ولایت سخت غدار و سفاک و دجّال است و هیچ خدایی را بنده نیست، اما.
اما سرگذشت و زبان حال هر مجاهد بازگشت‌ناپذیر، هر مجاهد اشرفی که غباری از گَرد راه علی بر پیشانی‌اش نشسته، خطاب به خلق محبوبش در مصاف و هماوردی تاریخی با این رژیم، اینست:
من هم مجاهد خلقم
می‌خواهم مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم
بگذارید آزمایش خود را به پایان برسانم
این آزمایش، در مصاف با شیخ و شاه، با ارتجاع و استعمار در تاریخ معاصر ایران جریان دارد،
بالاخص در مصاف با عفریت ولایت، این پایداری و حقیقت، پیوسته تجربه شده و آخرین آن هم، دیروز سر بر قدوم امام حسین سائید و بر آستان او فرود آمد.
اَلسَّلامُ عَلَیک یا ثارَاللهِ
وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ،
اَلسَّلامُ عَلَیک وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِک
سلام بر تو ای خون خدا
سلام برتو ای خون انقلابی خدایی، و ای یگانه و ممتازی که انتقام خون تو پس‌ناگرفته است
سلام بر تو و بر روانهایی که به آستان تو فرود آمدند
همانها که ولی‌فقیه سفاک و جبّار، خامنه‌ای، «دعی بن الدَعی» آنها را بین ندامت و توبه سفیانی و لجن‌پراکنی علیه مجاهدین از یک‌سو و طناب دار از سوی دیگر، مخیر کرد.
بیچاره شب پرستان. نمی‌دانند که ناخواسته بر انگیزه و ظرفیت و ذخیره کارزارهای پیاپی سرنگونی رژیمشان میافزایند.
روز بزرگ عدالت و آتشفشان خشم خلق نزدیک می‌شود.
دژخیمان و مزدوران در هر کجا که باشند گریزی نخواهند یافت
 
آخرین روزهای غلامرضا خسروی از زبان هم‌بندیهایش :
«وقتی حکم اعدام غلامرضا خسروی صادر شد، چند تن از اصلاح‌طلب‌ها که آن روزها زندانی بودند به‌او توصیه و اصرار می‌کنند که ضمن درخواست ملاقات با بازجو، کوتاه آمده و تعهد بدهد تا حکم اعدامش شکسته شود. آنها به غلامرضا وضعیت خانواده‌اش را یادآوری می‌کنند تا بدینوسیله او را راضی به کوتاه‌آمدن کنند. غلامرضا به آنها می‌گوید: اگر اعدام من و ریختن خونم به اندازه حتی قطره‌یی راه آزادی مردم ایران را باز کند من به آن طناب دار بوسه می‌زنم».
«مدتی پس از اجرای حکم اعدام، از طریق یکی از سربازان زندان متوجه شدیم در مسیر چوبهٔ دار شعار مرگ بر خامنه‌ای و درود بر رجوی سر داده بود. یکی از زندانیان می‌گفت روز ۱۲خرداد جلو در اتاق بازجویی، یکی از بازجوها از بازجو علوی پرسید حاجی دیشب آنجا بودی؟ علوی ضمن فحاشی به غلامرضای قهرمان می‌گوید که نمی‌دانی در وصیتنامه‌اش چی نوشته بود، به آقا کلی چرت و پرت گفته بود و از بالا تا پایین نظام را شسته بود». 
«سال ۸۹ بلافاصله بعد از این‌که حکم اعدام را در دادگاه بدوی به‌وی ابلاغ می‌کنن، از رئیس بند انفرادی یک برگه رسمی دادگستری خواسته و یک وکالت نامه می‌نویسد خانه و ماشینش را به‌همسرش می‌بخشد و تأکید می‌کند که همسرش پس از او در هر انتخابی برای زندگی آینده خود مختار است». 
«غلامرضا خسروی یکبار تعریف کرد: وقتی در انفرادی زندان کرمان بود برای مدتی بازجوی دژخیمی به‌نام سعید شیخان از تهران برای بازجویی از او به‌زندان کرمان می‌رود. شیخان جلاد سربازجوی کهنه‌کار اطلاعات در مورد مجاهدین بوده. شیخان در جایی نظر غلامرضا را درباره شهیدان قتل‌عام ۶۷ می‌پرسد. غلامرضا حین صحبت در بارهٔ این سربداران از کلمه «شهید» استفاده می‌کند که باعث خشم شیخان می‌شود و از غلامرضا می‌خواهد که کلمه معدوم را برای آنها به کار ببرد و در برگه بازجویی بنویسد. اما غلامرضا هر بار روی برگه کلمه شهید را می‌نویسد و این جدال ادامه پیدا می‌کند تا بالاخره شیخان با کلافگی نوک خودکار را روی سر غلامرضا فشار می‌دهد و می‌گوید: تو چطور این‌طوری شدی در حالی که اشرف هم نرفتی؟ درست مثل اشرفیها حرف می‌زنی و درست مثل آنها شده‌ای و تعجب ما همین است!»
«یک بار در یک حرکت اعتراضی که همه بچه‌ها جلوی در بند جمع شده بودیم معاون زندان وارد شد و شروع کرد به رجز خوانی. تعدادی از بچه‌ها را به انفرادی برده بودند و رؤسای زندان هم نمی‌خواستند جلو خواست ما کوتاه بیایند و بچه‌ها را برگردانند. دژخیم مؤمنی معاون زندان جلو در ایستاده بود و با همان لحن لمپنی خاص خودش داد زد: همه فتنه‌گرها و منافقها باید بدانند. همین که به کلمه «منافق» رسید غلامرضا که نزدیک او ایستاده بود بلند داد کشید «منافق» نه، مجاهد. مومنی مجدد ادامه داد: منافق. و غلامرضا این بار با صدای بلندتری داد زد: حرف دهنت رو بفهم، مجاهد. و اینجا بود که همه بچه‌های بند حتی آنها که اصلاً با مجاهدین هم فکر نبودند سوت و کف زدند و فضا در همان لحظه کاملاً چرخید و مؤمنی سنگ روی یخ شد و دمش را روی کولش گذاشت و با خشم و خط و نشان کشیدن برای زندانیان بیرون رفت». 
«غلامرضا در کارهای بی‌نام و نشان یک اسوه بود. تا بعد از شهادتش کسی خبردار نشد که او برای همه زندانیان بی‌کس و کاری که تازه وارد بند می‌شدند وسایل اولیه‌ای را از قبل آماده می‌کرد و کنار می‌گذاشت. در بسته‌بندیهایی که بعدها از کنار تختش درآوردم همه چیز از مسواک و حوله و خمیردندان و صابون و لباس زیر به شکلی مرتب برای دادن به‌زندانیان ندار چیده شده بود. با همه زندانیان گمنام و محروم رابطه می‌زد و ارتباط می‌گرفت و خیلی زود با آنها هم زبان می‌شد». 
«در گرفتن مراسم شهیدان در هواخوری زندان همیشه پیش قدم بود. آخرین مراسم مربوط به جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی بود که گوشه هواخوری جمع شده بودیم و یادم هست که در آن سرمای اوین متنی را که از قبل آماده کرده بود در محکومیت اعدام و جنایات رژیم خواند که بسیار انگیزاننده بود». 
«یک روز عصر، به زمان بستن درهای هواخوری نزدیک می‌شدیم و من به همراه غلامرضا خسروی و سه نفر دیگر گوشه هواخوری ایستاده بودیم که از میان شلوغی جمعیت یک نفر جلو آمد و غلامرضا را صدا کرد. چهره تکیده و مضطربی داشت، غریبه‌ای بود که تازه وارد بند شده بود و غلامرضا را که دید بغضش گرفت و گرم او را در بغل گرفت. او ستار بهشتی بود. حسابی غلامرضا را غرق بوسه کرد و گفت: چقدر من اخبارت را از بیرون پیگیری و باز نشر می‌کردم و یک روز آرزو داشتم که از نزدیک تو را ببینم. همه ما از رابطه این دو نفر با هم هاج و واج مانده بودیم». 
«غلامرضاهمیشه لباس آبی می‌پوشید و پیرهنی با رنگ آبی ملایم داشت که متوجه شدیم خیلی به آن علاقه دارد. یک بار از او پرسیدم چرا تقریباً رنگ همه لباسهایت آبی است؟ گفت چون رنگ پیراهن برادر مسعود موقع سخنرانیهای فاز سیاسی اغلب آبی بود و من هم آبی می‌پوشم». 
زندان قزلحصار ـ صدای مجاهد قهرمان غلامرضا خسروی
باز رهبر شوم شب از گلستان خلق گلهایی تازه رست از هراسش ربود
باز موج خشمی عظیم از دل خرد و پیر طوفان گشت و به پیش قاطع‌تر ره پیمود
آنها رفتند و لیکن از هر قطره خون در بستان رزم خلق زان پس تاکنون هزاران گل شکفت
رزم خلق جاویدان است دشمن سرنگون پیکاری قهرآمیز و راهی بس گلگون مملو از خیز و اوج
این یه بخشی از اون ترانه به یاد موندنیه
لطفا به اشتراک بگذارید:     
🙏لطفا به اشتراک بگذارید